جدول جو
جدول جو

معنی هسو هکردن - جستجوی لغت در جدول جو

هسو هکردن
آغشته کردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هوس کردن
تصویر هوس کردن
به چیزی میل پیدا کردن، آرزومند چیزی شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هو کردن
تصویر هو کردن
سر و صدا راه انداختن، کسی را با جار و جنجال بدنام و بی آبرو کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هست کردن
تصویر هست کردن
به وجود آوردن، پدید آوردن
فرهنگ فارسی عمید
(فَ کَ دَ)
با هیاهو و اشتلم و دروغ و نسبت های ناروا و گاه دسته جمعی، کسی را بد جلوه دادن و مایۀ آبروریزی او را فراهم ساختن
لغت نامه دهخدا
(لَ مَ/ مِ کَ دَ)
هوس داشتن. در هوس افتادن. خواستن. خواهانی و آرزو کردن:
چنان به پای تو در مردن آرزومندم
که زندگانی خویشم چنان هوس نکند.
سعدی.
هوس کرده بودم که کرمان خورم
به آخر بخوردند کرمان سرم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ شَ / شِ دَ)
اشتباه کردن:
نقطۀ عشق نمودم بتو هان سهو مکن
ورنه چون بنگری از دایره بیرون باشی.
حافظ.
رجوع به سهو شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از هو کردن
تصویر هو کردن
کسی را بد جلوه دادن و مایه آبروریزی او را فراهم ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هست کردن
تصویر هست کردن
موجودکردن بوجودآوردن، پدیدآوردن: (وغذا استحالت چیزیست باچیزی... ویاهست کردن چیزی است از چیزی)
فرهنگ لغت هوشیار
آرزو کردن دل خواستن آرزومند شدن میل یافتن: عروس گل در هودج زمردنی عنچه گلستان و هوس نوای هزار دستان میکرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسو کردن
تصویر نسو کردن
نرم و هموار ولغزنده ساختن (تخلیق نسوکردن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هو کردن
تصویر هو کردن
((هُ. کَ دَ))
مسخره کردن، بی آبرو کردن
فرهنگ فارسی معین
انباشته کردن هیزم
فرهنگ گویش مازندرانی
کاری را به صورت دسته جمعی انجام دادن، جلو راندن
فرهنگ گویش مازندرانی
فرو کردن، سپوختن
فرهنگ گویش مازندرانی
روشن کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
فوت کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
ورم نمودن، درد داشتن، تب کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
دویدن
فرهنگ گویش مازندرانی
جدا شدن، فرو افتادن، پوشاندن سقف خانه
فرهنگ گویش مازندرانی
قسمت کردن، تقسیم کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
تراشیدن، درو کردن
فرهنگ گویش مازندرانی